maheshabe14
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 28 آبان 1398برچسب:, توسط بی امید |

 

 از خدا خواستم یا او را بکشد تا من راحت شوم

 یا اجازه بدهد من راحت شوم  بعد او را بکشد .

  خدا گفت : فکر نکنی من (لر) هستم

 چون هردو آرزوی تو یکی بود . ولی آرزویت را برآورده خواهم کرد .

 پرسیدم : بعد چی شد ؟

 گفت : از شدت خوشحالی چنان هیجان زده شدم که نگو ونپرس .

 گفتم : خب نتیجه چی شد ؟

 گفت: مثل اینکه بیش از حد هیجان زده شده بودم چون

  وقتی از خواب بیدار شدم رختخوابم بطور کلی خیس شده بود .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.